جواب معرکه
سلامم
داستان تخیلی:
روزی در یک روز پاییزی سگی بنام راکس در کنار یک جوی آرام و زیبا قرار داشت. او در حالی که در اطراف می گشت و می دوید، به طور تصادفی استخوانی را در آب جو پیدا کرد. راکس عجولانه استخوان را برداشت و به لذت آن لبخند زد.
اما با نگاهی دقیق به آب، راکس عکسی را در آن مشاهده کرد. او به این اشتباه پیوست که استخوانی دیگر در آب است. بدون تردید، راکس دهان خود را باز کرد و استخوان را به داخل آب انداخت، در امیدی که استخوان دیگری خواهد یافت. اما به جای آنچه که انتظار داشت، هیچ چیز به جز باد و هوا در دهانش وجود نداشت.
راکس در حیرت به دور خود نگریست و فهمید که این درسی بزرگ برای او بود. او در می یابد که گاهی اوقات تصمیم گرفتن زود هنگام و بدون تمام عواقب را می تواند به مشکلات و بدبختی منجر کند. او پند می گیرد که باید قبل از انجام هر تصمیمی، به دقت اطلاعات را جمع آوری کند و به تمام جنبه ها و عواقب آن فکر کند.
از آن پس، راکس دیگر دست به تصمیمات عجولانه نمی زند و همیشه در زندگی خود، دقت و احتیاط را به خرج می دهد. او درک می کند که هیچ چیز در زندگی به راحتی به دست نیست و همیشه باید شکیبا باشد و تمام جنبه ها را مورد بررسی قرار دهد.
موفق باشی
معرکه یادت نره♡